حجم عبث




تو گفتی این بهایی بس گران است
به یک ثانیه مادر را تبسم
سپردم هر دو دنیا گر چنان است
تقدیم به شیرین

روئید جز شقایق، بر دشت صورتم باز
پر شد ز میخ غربت، این مرتع فرحساز
آئینه را نگفتم،روزی دگر سلامی
قد میکشید هر میخ، چون تیر ناوک انداز
رویم سیاه چون قیر، از حُسن این محاسن
مقلوب، این رُخ من،بی دست چهرهپرداز
پیری ز مرحمت گفت،صورت تراشم از حزن
گفتم بدون اسباب، کاری نگیرد آغاز
کف از دهان مردُم، آسان شود مُهیا
تیغی ولی نبُرد، چون ابروان طناز
این ما و ریش و آشوب،اینسوز و آه و اندوه
تا دلبر رمیده، آید به منزلم باز

ای نمکدان بزرگ٬ که به هر یک حرکت
مجلسی را به سر شور آری
ز هر عشوه دل هر سنگدلی را تو به زانو آری
مهربان با من و این زخمم باش
اندکی کمتر پاش



غوطه ور در آبی اندیشه های پر امید
قطره ای تردید از رگ های احساسم چکید
کوسه ای دندان سپید، خون دل در دم چشید
پای امیدم برید


Justo cuando pensé que todo se acabó.
me sentía todo desde el principio comenzó.
Estoy seguro de que ella lo derrocó.
justo cuando mi reloj de arena se agotó.
